زندگی حضرت اسماعیل(عليه السلام)

نویسنده: محمد خراسانى
اسماعيل واژه‌اى غير عربى و معرّبِ «اشمائيل» در سريانى است و از همين راه به عربى وارد شده[3] و اصل آن واژه عبرى «يشمَع» <[به معناى يَسمَع] و «أيل» [به معناى اللّه ]بوده و بر اساس لغت مصريان «اسماعين» خوانده شده‌است.[4] در سبب اين نامگذارى گفته‌اند: ابراهيم* هنگام درخواست فرزند از خدا دو كلمه اشمع و ايل به معناى «خدايا دعايم را اجابت كن» را به‌كار برد و چون خداوند به او فرزند داد او را به‌همان جمله ناميد.[5] مطيع خدا، يا هديه الهى نيز معانى ديگرى است كه براى آن گفته‌اند; ولى اين دو معنا دور از حقيقت دانسته شده است.[6] بر پايه نقل تورات فرشته‌اى به هاجر* گفت: به‌زودى داراى پسر مى‌شوى. نام او را اسماعيل بگذار، زيرا خداوند دعاى تو را شنيد.[7]
جدّ نهم اسماعيل نوح(عليه السلام)[8]، مادرش هاجر، بانويى مصرى[9] و كنيز ساره همسر ديگر ابراهيم بود. چون ساره نازا بود هاجر را به همسرى ابراهيم داد تا از او داراى فرزند شود.[10] ابراهيم هنگام ولادت اسماعيل 86‌، 87‌، 90، 99 يا 117 سال داشت.[11] برخى اسماعيل را نياى همه عرب دانسته‌اند[12]; ولى مشهور نسب شناسان او را پدر عرب حجاز مى‌دانند كه عرب «مُسْتَعْرِبَه» گفته مى‌شوند، زيرا عرب «عاربه» كه عمالقه و جُرْهُم از آنان بودند پيش از اسماعيل مى‌زيستند.[13] اسماعيل ابتدا با دخترى از جُرْهُم ازدواج كرد و پس از مدتى وى را به سفارش ابراهيم كه رفتار او را نپسنديده بود طلاق داد و دختر مضاضِ جُرهُمى را به ازدواج خود درآورد و از او داراى 12 يا 13 پسر شد.[14] وى 4 زن ديگر را به همسرى گرفت و از هريك داراى 4 پسر شد. فرزندان اسماعيل تا زمان عدنان‌بن‌داود پيوسته از بزرگان و واليان امر و حافظان[15] كعبه بودند، امور دينى و حجّ را براى مردم اقامه مى‌كردند و هرگز بت نپرستيدند.[16] به گزارش روايات و تاريخ، اسماعيل داراى شانه‌هايى پهن، قامتى بلند، انگشتانى نيرومند و بينى كشيده‌اى بود، با دشمنان خدا به شدّت مى‌جنگيد، در راه خدا از سرزنش ديگران هراسى نداشت و به وعده خود عمل مى‌كرد[17]، طبعى كريم و خلقى نيكو داشت[18]، بر كعبه پرده آويخت، عمامه بر سر نهاد و حاجيان را طعام داد[19] و زبان عربى را از قبايل جُرْهُم آموخت; ولى اوّل كسى بود كه به عربى فصيح سخن گفت.[20] از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)در فضيلت وى نقل شده كه خداوند از فرزندان ابراهيم، اسماعيل را‌برگزيد.[21]
واژه اسماعيل 12 بار در قرآن آمده و به نظر بيشتر مفسران، چون طبرى، طبرسى، فخررازى و سيوطى[22] اسماعيل صادق الوعد در آيات 54‌ـ‌55 مريم/19 مانند ساير موارد همان اسماعيل پسر ابراهيم(عليهما السلام) است:«واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ وكانَ رَسولاً نَبيـّا * وكانَ يَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ وكانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضيـّا» (‌=>‌اسماعيل صادق الوعد); همچنين در آيه «واِسمـعيلَ واِدريسَ وذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين» (انبياء/21،85) از اسماعيل فرزند ابراهيم با وصف «صابر» ياد شده است كه به نظر برخى مقصود صبر بر ذبح است.[23] افزون بر اين آيات، به نظر بيشتر مفسران، آيات 101‌ـ‌107 صافّات/37 كه به داستان ذبح فرزند ابراهيم(عليه السلام)پرداخته نيز درباره اسماعيل(عليه السلام)است.[24]

اسماعيل در تورات:

تورات ماجراى اسماعيل را چنين گزارش كرده است: چون ابراهيم از سارا صاحب فرزندى نشد به پيشنهاد او با كنيزش هاجر ازدواج كرد و خداوند در سن 86 سالگى از هاجر فرزندى به او عطا كرد و او را اسماعيل نام نهادند. به سبب تولد اسماعيل سارا به كنيز خود حسد ورزيد و از ابراهيم خواست هاجر و فرزندش را از خود دور كند. هاجر فرزند خود را برداشت و روانه مصر گرديد در ميان راه گرفتار گرما و تشنگى شديدى شدند و فرزند خود‌را در حال مرگ ديد; ولى به‌صورت معجزه آسايى نجات يافتند و در بيابانى به نام «پاران» سكونت‌يافتند. پس از مدتى اسماعيل صيادى قوى بازو گرديد و با دخترى مصرى ازدواج كرد و از او داراى 12 پسر شد كه هر يك رئيس يكى از طوايف عرب گرديد; همچنين خداوند به اسماعيل دخترى داد كه به همسرى پسر عموى خود «عيصو» درآمد.[25]

هاجر و اسماعيل در مكه:

با ولادت اسماعيل، ساره سخت اندوهگين شد.[26] گفته‌اند: اسحاق در سه سالگى كنار پدر بود، كه اسماعيل نزد آنان آمد و ابراهيم او را به جاى اسحاق نشاند.[27] نيز نقل شده است كه اسماعيل در دويدن از اسح*اق پيشى گرفت. ابراهيم او را در آغوش فشرد و اسحاق را در كنار خود جاى داد. ساره ناراحت شد و گفت: هاجر و فرزندش را از من دور كن.[28] ابراهيم، اسماعيل و مادرش را به فرمان خدا با راهنمايى جبرئيل در مكه ساكن ساخت.[29] در بازگشت، كنار كوه «كداء» (در ذى طوى) به آنان رو‌كرد و خطاب به خداوند گفت: پروردگارا برخى از فرزندان خود را در درّه‌اى بى‌كشت، سكونت دادم تا نماز را بر پا دارند. از تو مى‌خواهم تا دلهاى مردم را به سوى آنان گرايش داده، از محصولات، آنان را روزى دهى: «رَبَّنا اِنّى اَسكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِواد غَيرِ ذى زَرع عِندَ بَيتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلوةَ فَاجعَل اَفـِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوى اِلَيهِم وارزُقهُم مِنَ الثَّمَرتِ لَعَلَّهُم يَشكُرون» (ابراهيم/14،37)[30] و در بازگشت[31] با خداوند مناجات كرد و او را به پنهان و آشكار خود آگاه دانست: «رَبَّنا اِنَّكَ تَعلَمُ ما نُخفى وما نُعلِنُ وما يَخفى عَلَى اللّهِ مِن شَىء فِى الاَرضِ ولا فِى السَّماء». (ابراهيم/14،38)
بعضى روايات انگيزه اين هجرت را ذبح اسماعيل مى‌داند.[32] بعدها نيز ابراهيم بر اقامت اسماعيل در كنار بيت سفارش كرد تا به مردم حجّ و مناسكشان را بياموزد و وى را از فزونى و نيكى نسلش خبر داد.[33] طبق برخى روايات انتقال اسماعيل به مك*ه در سن دو سالگى بوده است.[34]
هاجر و اسماعيل در آن سرزمين بى‌آب و كشت و وحشتزا ماندند. هاجر در پى آب متوجه كوه‌صف*ا و سپس كوه مرو*ه شد. اين آمد و شد 7 بار تكرار شد و در هر بار در وادى صفا سرابى مى‌ديد[35] و صدايى از سوى صفا و مروه مى‌شنيد.[36] بار هفتم كه به سوى فرزندش بازگشت در محل كنونى چاه زمزم آبى در زير پا[37] يا دست[38] كودكش جارى ديد و به نقلى در كنار اسماعيل پرنده‌اى با‌پايش زمين را كنكاش مى‌كرد كه ناگاه آب بيرون‌آمد.[39] پس از مدتى به بركت جوشش آب گروهى جُرْهُمى كه از نزديكى آنجا مى‌گذشتند پس از آگاهى از وجود چشمه، با اجازه از هاجر در آن مكان اقامت‌گزيدند.[40]
ابراهيم كه براى ديدار همسر و فرزندش پيوسته به آنجا مى‌رفت[41]، در سومين بار با ديدن جمعيت انبوه در اطراف آنان بسيار شادمان شد.[42] به نقلى هنگامى كه ابراهيم آمد هاجر از دنيا رفته بود. عمر اسماعيل را هنگام وفات مادرش 20‌سال ذكر كرده‌اند.[43]

نقش اسماعيل در بناى كعبه:

خداوند به ابراهيم فرمان داد تا كعبه را بنا كند و از اسماعيل يارى گيرد. به وسيله جبرئيل، سكينه[44] كه باد نيكويى است يا ابرى كه سايه افكنده بود، محدوده بيت را مشخص كرد: «واِذ بَوَّأنا لاِِبرهيمَ مَكانَ البَيتِ» (حجّ/22،26) ابراهيم و اسماعيل به ساختن كعب*ه پرداختند. اسماعيل سنگ مى‌آورد و ابراهيم بنا مى‌كرد.[45] هنگام بالا بردن پايه‌هاى خانه دست به دعا برداشته از خدا خواستند اين عمل را از آنان بپذيرد و آنان را تسليم خود سازد و از نسل آنها امتى فرمانبردار خدا پديد آورد; همچنين از ميان آنها پيامبرى برانگيزد تا آيات خدا را بر آنان بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و پاكشان سازد: «رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا اِنَّكَ اَنتَ السَّميعُ العَليم * رَبَّنا واجعَلنا مُسلِمَينِ لَكَ ومِن ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسلِمَةً لَكَ واَرِنا مَناسِكَنا وتُب عَلَينا اِنَّكَ اَنتَ التَّوّابُ الرَّحيم * رَبَّنا وابعَث فيهِم رَسولاً مِنهُم يَتلوا عَلَيهِم ءايـتِكَ ويُعَلِّمُهُمُ الكِتـبَ والحِكمَةَ ويُزَكّيهِم اِنَّكَ اَنتَ العَزيزُ الحَكيم» (بقره/2، 127‌ـ‌129) مقصود از بعثت پيامبرى از فرزندان ابراهيم در آيه، پيامبر خاتم(صلى الله عليه وآله)است و بر همين اساس، به نقلى رسول اكرم وجود خود را اجابت خواسته پدرش ابراهيم مى‌دانست.[46]
خداوند افزون بر بناى كعبه، ابراهيم و اسماعيل را به تطهير آن نيز فرمان داده است. مقصود از تطهير ممكن است پاك كردن از بتان، شرك و نجاسات يا بنياد نهادن آن بر طهارت و پاكى باشد.[47]
چون ديوار كعبه را تا جايگاه حَجَر* بالا بردند، ابراهيم از اسماعيل خواست سنگ زيبايى پيدا كند تا در آنجا قرار دهد. پس از آنكه اسماعيل دو بار سنگى آورد و ابراهيم آن را نپسنديد، جبرئيل سنگى سياه فرود آورد و در جايگاهش قرار داد.[48] بر پايه روايات، خداوند به پاداش بناى كعبه، اسب را به ابراهيم و اسماعيل عطا كرد.[49] تا آن زمان اسبان عربى وحشى بودند. خداوند به او فرمود: به تو گنجى داده‌ام كه به هيچ كس نداده‌ام، پس ابراهيم و اسماعيل به منطقه اجياد رفته و اسبان را طلبيدند. در سرزمين عرب همه اسبان حاضر و رام آنان شدند.[50]

ذبح اسماعيل:

خداوند ابراهيم را به داشتن فرزندى بردبار مژده داد. پس از آنكه فرزند به حدّ كار و تلاش رسيد، ابراهيم او را از رؤياى خود درباره ذبح وى خبر داد و نظرش را جويا شد. فرزند بى‌درنگ پدر را به امتثال فرمان ذبح فراخواند. هنگامى كه هر دو براى امتثال آن آماده شدند و فرزند را براى ذبح بر پيشانى افكند از سوى خدا ندا آمد: اى ابراهيم به رؤياى خود حقيقت دادى و آن آزمايشى روشن براى تو بود و فرزند تو را به ذبحى بزرگ باز خريديم: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعىَ قالَ يـبُنَىَّ اِنّى اَرى فِى المَنامِ اَنّى اَذبَحُكَ فَانظُر ماذا تَرى قالَ يـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى اِن شاءَ اللّهُ مِنَ الصّـبِرين * فَلَمّا اَسلَما وتَلَّهُ لِلجَبين * ونـدَينـهُ اَن يـاِبرهيم * قَد صَدَّقتَ الرُّءيا اِنّا كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنين * اِنَّ هـذا لَهُوَ البَلـؤُا المُبين * وفَدَينـهُ بِذِبح عَظيم». (صافّات/37، 101‌ـ‌107)
در قرآن از اسماعيل به ذبيح ياد نشده است. يهوديان بر پايه نقل تورات برآن‌اند كه ذبيح، اسحاق بوده است. برخى از مفسران و مورخان مسلمان نيز بر پايه رواياتى اسحاق را ذبيح دانسته و آن را به چند تن از صحابه و تابعان نسبت داده‌اند[51]; اما بيشتر آنان ادّعاى يهود را به سبب حسادت نسبت به عرب و پيامبر اكرم دانسته و با تمسك به دلايل ذيل بر آن‌اند كه ذبيح اسماعيل است: خداوند پس از بشارتِ همسر ابراهيم به داشتن فرزندى به نام اسحاق وى را به آمدن يعقوب پس از اسحاق بشارت داد: «فَبَشَّرنـها بِاِسحـقَ ومِن وراءِ اِسحـقَ يَعقوب» (هود/11،71) و بشارت به آمدن يعقوب پس از اسحاق نشان از زنده ماندن و صاحب نسل شدن اسحاق است و اين با فرمان ذبح او در كودكى سازگار نيست. بشارت به اسحاق در آيه 112 صافّات/37 كه پس از بيان داستان ذبح آمده نيز تأييدى است بر اينكه مراد از ذبيح همان «غلام‌حليم» در آيه «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم» (صافّات/37،101) است كه بر اسماعيل منطبق است.[52] سكونت دادن اسماعيل در سرزمين تهامه و بناى كعبه و تشريع اعمال حجّ (طواف، سعى، قربانى) كه حاكى از رنجهاى اسماعيل و مادرش در راه خداست، تأييدى ديگر بر مطلب است.[53] از سويى وصف كردن اسماعيل به صبر: «واِسمـعيلَ واِدريسَ وذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين» (انبياء/21،85) نشان شكيبايى اسماعيل بر ذبح دانسته شده است[54]; همچنين وصف «صادق الوعد» براى او: «اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ» (مريم/19،54)[55] ممكن است به سبب وعده او به صبر بر ذبح باشد. از سويى اگر فرمان ذبح در حجاز باشد ذبيح اسماعيل است، چون اسحاق به حجاز نيامد، و اگر در شام باشد ذبيح اسحاق است، چون اسماعيل پس از انتقال به مكه به شام نرفت[56] و وجود قربانگاه در حجاز و نه شام ذبيح‌بودن اسماعيل را تأييد مى‌كند.[57]
ابن‌كثير برخى از مسلمانان همرأى يهود را متأثر از روايات تحريف شده آنان مى‌داند و مى‌گويد: در روايتى يهودى، ابراهيم مأمور به ذبح فرزند وحيد (يگانه) خود شد و نسخه‌اى از تورات او را مأمور به ذبح فرزند بكر (اولين) خود مى‌داند; ولى مصداق آن را به سبب تحريف، اسحاق گفته است.[58] از سويى تورات ولادت اسماعيل را در 86 سالگى و ولادت اسحاق را در 100 سالگى ابراهيم مى‌داند، بنابراين، اسماعيل پيش از اسحاق يگانه فرزند و هم اوّلين فرزند بوده; نه‌اسحاق.[59]
علامه طباطبايى رواياتى كه ذبيح را اسحاق مى‌داند به سبب مخالفت با قرآن مردود دانسته است.[60] برخى مفسران هيچ يك از دو قول را ترجيح نداده و برخى در جمع بين روايات احتمال داده‌اند ابراهيم يك بار به ذبح اسحاق و بار ديگر به ذبح اسماعيل تقرّب جسته است[61] يا آنكه چون اسحاق آرزو مى‌كرد ذبيح باشد تا به مرتبه ثواب اسماعيل برسد، خداوند كه صدق او را مى‌دانست در ميان فرشتگان وى را ذبيح ناميد.[62]
سرّ فرمان خداوند به ذبح اسماعيل را علاقه فراوان ابراهيم به وى دانسته‌اند كه خدا از اين راه او را آزمود تا موانع خلّت را از ميان خود و خليلش بردارد و نيز گفته‌اند: ابراهيم پس از بشارت به فرزند نذر كرد او را براى خدا قربانى كند. چون فرزندش به حد «سعى» (13 سال)[63]رسيد، خدا در رؤيا به او فرمان داد تا به نذر خود وفا كند[64] و با اين فرمان مرتبه فرمانبرى ابراهيم را نشان داد و او را الگويى براى تقرب به خدا قرار داد[65] و چون آمادگى او و فرزندش را در اين آزمون بزرگ ديد، گوسفندى را فداى اسماعيل كرد.[66] در اين حال جبرئيل، ابراهيم و اسماعيل تكبير گفتند و تكبيرات روز عيد سنتى از آن است.[67] در برخى روايات نقل شده كه خداوند ابراهيم را به جاى جزع بر ذبح فرزند خود به جزع بر شهادت امام حسين(عليه السلام)فرا خواند و اگر حيوانى گرامى‌تر از گوسفند بود خداوند آن را فداى اسماعيل مى‌كرد.[68]
مكان و زمان قربانى را سرزمين منا و روز دهم ذيحجه نزديك جمره وُسْطا مى‌دانند.[69] اسماعيل به هنگام قربانى پيراهنى سفيد بر تن داشت[70] و شيطان چندين بار ظاهر شد و بسيار تلاش كرد تا او و ابراهيم و هاجر را از امتثال فرمان خدا باز دارد; اما با ايمان و پايدارى آنان روبه‌رو شد و ابراهيم هر بار او را با 7 سنگ از خود‌راند.[71]

صفات و مقام اسماعيل(عليه السلام):

در قرآن كريم هم اوصاف ويژه اسماعيل(عليه السلام) و هم اوصاف مشترك آن حضرت با ديگر پيامبران چنين بازگو شده‌است:
ابراهيم پس از اجابت درخواست موهبت فرزند: «رَبِّ هَب لى مِنَ الصّــلِحين» (صافّات/37،100)، خدا را كه با وجود سالخوردگى، اسماعيل و اسحاق را به وى بخشيد، سپاس مى‌گويد: «اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لى عَلَى الكِبَرِ اِسمـعيلَ واِسحـقَ اِنَّ رَبّى لَسَميعُ الدُّعاء» (ابراهيم/14،39)
ويژگى حلم تنها براى اسماعيل و ابراهيم به‌كار رفته است: «فَبَشَّرنـهُ بِغُلـم حَليم» (صافّات/37،101)، «اِنَّ اِبرهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيب» (هود/11،75)
روايات فراوانى بشارت به غلام حليم را مژده به تولد اسماعيل دانسته است. همراه شدن دو‌ويژگى حلم با جوانى در اسماعيل از امتيازات برجسته وى دانسته شده است، زيرا اين دو معمولا با هم جمع نمى‌شوند.[72]
در آيه 85 انبياء/21 از اسماعيل و ذوالكفل با صفت صبر و شكيبايى ياد‌شده است[73]: «واِسمـعيلَ واِدريسَ وذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الصّـبِرين». به گفته برخى مراد از صابر‌بودن اسماعيل، بردبارى او بر ذبح[74] يا استقامت او در سرزمينى بدون كشت و پرداختن به بناى كعبه است.[75]
«واذكُر اِسمـعيلَ واليَسَعَ وذَا الكِفلِ كُلٌّ مِنَ الاَخيار= و اسماعيل و يسع و ذوالكفل را يادآور [كه]همه از نيكان‌اند». (ص/38،48)
«واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ اِنَّهُ كانَ صادِقَ الوَعدِ= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، زيرا او درست وعده بود». (مريم/19،54) مقصود وعده ميان اسماعيل و خدا، يا وعده به صبر بر ذبح (صافّات/37،102) است.[76] نيز گفته‌اند: وى براى شخصى كه وعده ديدار داده بود مدتى طولانى صبر كرد.[77]
«وكانَ يَأمُرُ اَهلَهُ بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ= و خاندان خود را به نماز و زكات فرمان مى‌داد».(مريم/19،55)
«وكانَ عِندَ رَبِّهِ مَرضيـّا= و همواره نزد پروردگارش پسنديده بود». (مريم/19،55) به نظر مى‌رسد اين جمله نهايت مدح باشد، زيرا كسى «مرضىّ» خداست كه در هر طاعتى به بالاترين درجه آن نايل شود.
«واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ ... اُولـئِكَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبيّينَ= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن ... آنان <[از جمله اسماعيل] كسانى از پيامبران بودند كه خداوند برايشان نعمت ارزانى‌داشت». (مريم/19،54‌ـ‌58) مقصود از نعمت، نبوت، ثواب و ساير نعمتهاى دينى و دنيوى است.[78]
«واذكُر فِى الكِتـبِ اِسمـعيلَ ... اِذا تُتلى عَلَيهِم ءايـتُ الرَّحمـنِ خَرّوا سُجَّدًا وبُكيـّا‌...= و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن ... و هرگاه آيات خداى رحمان بر ايشان خوانده مى‌شد سجده كنان و گريان به خاك مى‌افتادند». (مريم/19،54‌ـ‌58)
«واِسمـعيلَ واِدريسَ و ذَا الكِفلِ ... واَدخَلنـهُم فى رَحمَتِنا= و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل ... آنان را در رحمت [خاص] خود داخل كرديم». (انبياء/21،85‌ـ‌86)
«واِسمـعيلَ و اِدريسَ و ذَا الكِفلِ ... اِنَّهُم مِنَ الصّــلِحين= و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل‌ايشان از شايستگان بودند». (انبياء/21،85‌ـ‌86)
«واِسمـعيلَ واليَسَعَ ويونُسَ ولوطـًا ... اُولـئِكَ الَّذينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِهُ= و اسماعيل و يَسَع و يونس و لوط ... اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، پس به هدايت آنان اقتدا‌كن». (انعام/6،86‌ـ‌90) خداوند آنان را به توحيد[79] يا به صبر هدايت كرده[80] و اقتداى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)به هدايت پيامبران پيشين در توحيد و تنزيه پروردگار، اخلاق نيكو و برجسته، از جمله صبر بر اذيت جاهلان يا اقتدا به شرايع آنان به جز احكامِ ويژه شريعت اسلام است.[81]
«واَوحَينا اِلى اِبرهيمَ واِسمـعِيلَ و‌...= و به ابراهيم و اسماعيل و‌... وحى كرديم» (نساء/4،163)،«اُولـئِكَ الَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـبَ= آنان [از‌جمله اسماعيل] كسانى بودند كه به ايشان كتاب داديم». (انعام/6،89) به نظر علامه طباطبايى، مراد از كتاب تنها نوشتار نيست، بلكه در قرآن بر وحى به پيامبران، به ويژه اگر در بردارنده شريعت باشد، كتاب اطلاق شده است[82]; نيز گفته‌اند: مراد از كتاب دانش گسترده است.[83]
«اُولـئِكَ الَّذينَ ءاتَينـهُمُ الكِتـبَ والحُكمَ...». (انعام/6،89) خداوند آنان را حاكم بر مردم و حكمشان را نافذ قرار داد.[84]
«واِسمـعيلَ واليَسَعَ ويونُسَ ولوطـًا وكُلاًّ فَضَّلنا عَلَى العــلَمين» (انعام/6،86); يعنى خداوند آنان را بر‌اساس مقام دريافت بىواسطه هدايت ويژه الهى، بر مردم عصر خويش مقدم داشته است.[85]
بر پايه برخى روايات هنگام وفات ابراهيم(عليه السلام) خداوند به او فرمان داد نور و حكمت الهى و ميراث پيامبران را به اسماعيل بسپارد و او اسماعيل را وصىّ خود قرار داد.[86] طبق برخى روايات، اسماعيل خود را در موسم حجّ براى پذيرايى از ابراهيم آماده مى‌ساخت كه جبرئيل او را به وفات پدر تعزيت گفت.[87] در روايتى نيز مرگ اسماعيل قبل از وفات ابراهيم دانسته شده; ولى اين گفته با عمر 120 سال و وصيت ابراهيم به او كه روايات و تاريخ گزارش مى‌كند سازگار نيست.[88] بنا به گزارش تورات پيش از تولد اسحاق، ابراهيم گمان مى‌كرد كه جانشين او اسماعيل خواهد بود; ولى با تولّد اسحاق خداوند به او خبر داد كه عهد خود را با اسحاق كامل خواهد كرد و در پاسخ به‌درخواست ابراهيم نسل اسماعيل را گسترده كرده و امتى عظيم از او پديد خواهد آمد.[89] عمر‌اسماعيل را 120، 130 و 137 سال ذكر كرده‌اند.[90] مدفن او و مادرش هاجر در كنار كعبه در حِجْر* اسماعيل است.[91] بنا به نقلى اسماعيل از گرماى مكه به خداوند شكايت كرد و خداوند به او فرمود: به زودى از مكانى كه در آن مدفون‌مى‌شوى درى به بهشت مى‌گشايم كه تا روز قيامت از نسيم آن بر‌تو بوزد.[92]

منابع

اثبات الوصيه; بحارالانوار; البدء والتاريخ; البداية والنهايه; تاريخ الامم والملوك، طبرى; تاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تفسير القمى; التفسير الكبير; تفسير نورالثقلين; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; جمهرة انساب العرب; حياة القلوب تاريخ پيامبران; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم; روض الجنان و روح الجنان; الطبقات الكبرى; قاموس كتاب مقدس; الكامل فى التاريخ; كتاب مقدس; كشف الاسرار و عدة الابرار; مجمع‌البيان فى تفسير القرآن; مروج الذهب و معادن الجوهر; المزهر فى علوم اللغة و انواعها; المستدرك على الصحيحين; المعرب من‌الكلام الاعجمى; الميزان فى تفسير القرآن; واژه‌هاى دخيل در قرآن مجيد.

پي نوشت :

[1]. جمهرة انساب العرب، ص‌7; البداية و النهايه، ج‌1، ص‌178.
[2]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌707; السيرة النبويه، ج‌1، ص‌4; المعرب، ص‌105.
[3]. المزهر، ج‌1، ص‌138; واژه‌هاى دخيل، ص‌122.
[4]. المعرب، ص‌105.
[5]. المعرب، ص‌105.
[6]. المعرب، ص‌105; روح المعانى، ج‌1، ص‌598.
[7]. كتاب مقدس، پيدايش 16: 11.
[8]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌4.
[9]. همان; مجمع البيان، ج‌8، ص‌710; تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌25.
[10]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌25; قاموس كتاب مقدس، ص‌73.
[11]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌25; مروج الذهب، ج‌1، ص‌42; مجمع البيان، ج‌6، ص‌491.
[12]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌7.
[13]. جمهرة انساب‌العرب، ص7; البدايه والنهايه، ص122.
[14]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌26; تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌155.
[15]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌222; مروج الذهب، ج‌1، ص‌58‌ـ‌60.
[16]. بحارالانوار، ج‌3، ص‌252; حياة القلوب، ج‌1، ص‌139‌ـ‌140.
[17]. الدرالمنثور، ج‌5‌، ص‌516‌; المستدرك، ج‌2، ص‌553‌.
[18]. كشف الاسرار، ج‌1، ص‌300.
[19]. اثبات الوصيه، ص‌45.
[20]. البداية و النهايه، ج‌1، ص‌177; تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌155; روض الجنان، ج‌2، ص‌168.
[21]. الدرالمنثور، ج‌5، ص‌516.
[22]. جامع‌البيان، مج‌5، ج9، ص120; مجمع‌البيان، ج‌6، ص800; التفسير الكبير، ج21، ص‌232; الدرالمنثور، ج‌5، ص‌516.
[23]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌68.
[24]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌707; تفسير ابن‌كثير، ج‌4، ص‌20.
[25]. كتاب مقدس، پيدايش 16: 1‌ـ‌16; 25: 13‌ـ‌16; قاموس كتاب مقدس، ص‌60‌ـ‌61.
[26]. تفسيرقمى، ج1، ص87; تاريخ يعقوبى، ج1، ص25.
[27]. اثبات الوصيه، ص‌42.
[28]. بحارالانوار، ج‌12، ص‌136.
[29]. تفسيرقمى، ج1، ص87; تاريخ يعقوبى، ج1، ص25.
[30]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌88; تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌25; جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌762.
[31]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌155.
[32]. حياة القلوب، ج‌1، ص‌148.
[33]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌28.
[34]. الطبقات، ج‌1، ص‌42.
[35]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌88.
[36]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌154.
[37]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌88.
[38]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌154.
[39]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌25.
[40]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌154.
[41]. تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌26.
[42]. تفسيرقمى، ج1، ص88‌; مجمع‌البيان، ج1، ص391.
[43]. الطبقات، ج1، ص44; تاريخ طبرى، ج1، ص‌155.
[44]. جامع‌البيان، مج1، ج1، ص764‌ـ‌765; مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌391; تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌153.
[45]. جامع البيان، مج1، ج1، ص‌765; مجمع البيان، ج‌1، ص‌389.
[46]. جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌773.
[47]. تفسير قمى، ج‌1، ص‌59; مجمع البيان، ج‌1، ص‌385; التفسير‌الكبير، ج‌4، ص‌57.
[48]. جامع البيان، مج1، ج1، ص‌764; الدرالمنثور، ج‌1، ص‌307.
[49]. تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌84.
[50]. حياة القلوب، ج‌1، ص‌392.
[51]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌158‌ـ‌160; جامع‌البيان، مج12، ج‌23، ص‌96.
[52]. التبيان، ج‌8، ص‌517‌ـ‌518.
[53]. الميزان، ج‌7، ص‌231.
[54]. التفسير الكبير، ج‌26، ص‌153‌ـ‌154; تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌68.
[55]. التفسير الكبير، ج‌26، ص‌154; تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌67.
[56]. مروج الذهب، ج‌1، ص‌43.
[57]. بحارالانوار، ج‌12، ص‌132.
[58]. البداية والنهايه، ج‌1، ص‌150.
[59]. همان، ص‌177.
[60]. الميزان، ج‌17، ص‌155.
[61]. البدء و التاريخ، ج‌3، ص‌64.
[62]. نورالثقلين، ج‌4، ص‌424.
[63]. مجمع البيان، ج‌8، ص‌706.
[64]. البدء والتاريخ، ج‌3، ص‌64; كامل، ج‌1، ص‌86; تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌167.
[65]. كشف الاسرار، ج‌8، ص‌300.
[66]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌165; مجمع البيان، ج‌7، ص‌711.
[67]. كشف الاسرار، ج‌8، ص‌293.
[68]. بحارالانوار، ج‌44، ص‌226; حياة القلوب، ج‌1، ص‌407‌ـ‌408.
[69]. مجمع‌البيان، ج‌8، ص‌709; بحارالانوار، ج‌12، ص‌136; تاريخ‌طبرى، ج‌1، ص‌166.
[70]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌166; الدرالمنثور، ج‌7، ص‌105.
[71]. تاريخ طبرى، ج‌1، ص‌166; روض‌الجنان، ج‌16، ص‌219; الدرالمنثور، ج‌7، ص‌105.
[72]. روح المعانى، مج‌13، ج‌23، ص‌186.
[73]. جامع البيان، مج‌10، ج‌17، ص‌100.
[74]. تفسير قرطبى، ج‌15، ص‌67.
[75]. مجمع البيان، ج‌7، ص‌94‌ـ‌95.
[76]. التفسير الكبير، ج‌21، ص‌232.
[77]. جامع البيان، مج‌9، ج‌16، ص‌120.
[78]. مجمع‌البيان، ج‌6، ص‌802.
[79]. التفسير الكبير، ج‌13، ص‌70.
[80]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌513.
[81]. التفسير الكبير، ج‌13، ص‌69.
[82]. الميزان، ج‌7، ص‌252.
[83]. التفسير الكبير، ج‌13، ص‌68.
[84]. مجمع البيان، ج‌4، ص‌513; التفسير الكبير، ج‌13، ص‌68.
[85]. الميزان، ج‌7، ص‌243.
[86]. اثبات‌الوصيه، ص‌45; بحارالانوار، ج‌17، ص‌148.
[87]. بحارالانوار، ج‌12، ص‌96; علل الشرايع، ج‌2، ص‌313.
[88]. بحارالانوار، ج‌44، ص‌237.
[89]. كتاب مقدس، پيدايش 18: 20‌ـ‌23.
[90]. اثبات الوصيه، ص‌45; بحارالانوار، ج‌12، ص‌113; كتاب مقدس، پيدايش 25: 17; البداية و النهايه، ج‌1، ص‌178.
[91]. السيرة النبويه، ج‌1، ص‌5; تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌222.
[92]. البداية و النهايه، ج‌1، ص‌178.